خلاصه داستان:
وقتی ایلیا چشماش رو باز کرد، پشت اون نور خیره کننده سبز رنگ، خودش رو تو میدون نبرد دیگهای دید. اینجا نه شهر خودش بود، که در مقابل ناتان تسلیم شده و نه حتی زمان زندگی امیرعلی! امیرعلی به یه نبرد در زمان گذشته سفر کرده و تنها اشتراک این دو دنیا، شکست اونها در برابر خاندان تاریکیه! آیا پذیرفتن این شکست تقدیر ایلیاست یا راه دیگهای هم برای بیرون اومدن از این شرایط وجود داره؟
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.