قهرمان کتاب لاکپشت های سبز دریایی پسری است به نام شاهل که اعتماد به نفس پایینی دارد و مدام صدایی درون ذهنش هست که او را تحقیر میکند. شاهل گوشهای خیلی بزرگی دارد. او به خاطر همین گوشهایش هیچوقت بدون کلاه جایی نمیرود. میترسد دیگران مسخرهاش کنند. پس زندگیاش به کلاه گره خورده است! حتی شبها موقع خوابیدن هم کلاه را از سرش برنمیدارد. اما متأسفانه یک روز این ترس بزرگ شاهل به حقیقت میپیوندد و کلاهش را گم میکند. او سرانجام با این ترسش مواجه میشود. از طرف دیگر، یک قسمت از زندگیاش به لاکپشتهای سبز دریایی مربوط میشود. او حالا باید پی به راز ارتباطش با لاکپشتها ببرد. باید دید این لاکپشتها چگونه به شاهل کمک خواهند کرد.
خواندین این کتاب را به تمام نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب لاکپشت های سبز دریایی
شاهل و ابو نشستند توی قایق شکسته شاهل. شاهل لاکپشت سبزی که روز پیش از کنار دریا آورده بود را از کف قایق برداشت و گرفتش بالا و گفت: دیروز کنار دریا صدتا شایدم بیشتر از همین لاکپشتها بود.
بعد چشمهای لاکپشت سبز را نگاه کرد و گفت: من همیشه مراقبتون هستم، شما دوستای خوب منین.
ابو آرام گفت: منم دوست خوبتم.
شاهل خندید. بعد دوتا تاج با کاغذ روزنامه درست کرد. کلاهش را برداشت، یک تاج را گذاشت روی سر خودش و یک تاج هم روی سر ابو. بعد دستهایشان را از قایق آویزان کردند و نقاشیهای روی دیوارهاش را نگاه کردند.
ابو گفت: چقدر اون مارمولک رو خوب کشیدی.
شاهل گفت: مثل مثل خود مارمولک که نیست اما دوست داشتم اینطوری بکشمش.
ابو گفت: میای با چوب روی شنا نقاشی کنیم.
شاهل خوشحال شد و گفت: ایول پسر، بریم.
غروب بود. کنار دریا پر از نقاشی لاکپشتهای کوچک و بزرگ بود و جا پای لاکپشتهای سبز که آرام آرام میرفتند توی دریا.
کلاه زرشکی شاهل کنار نقاشیها روی زمین افتاده بود. گاهی موجی بلندش میکرد و بیشتر میبردش سمت دریا. کمی دورتر، شاهل و ابو با تاجهای کاغذیشان، میخندیدند و از دریا دور میشدند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.